گذر عطر و عطّاری
جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۳:۵۹ ب.ظ
جانِ برادر!
"وابستهی یک دمیم و آن هم هیچ است"ملتفت که هستی چی میگم؟
- ۰ نظر
- ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۵۹
آقای عراقی جایی میفرمایند:
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملّت است این؟
که کُشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
عاشقان را نکُشید؛ حرفشنو باشید.
به نظرم رسید هنوز هم حرفهایی برای گفتن هست.
مرگ مسئلهای حتمی در زندگی آدم است؛
با این حال، مرگ با زندگی آدم در تضاد است.
یک جور ضدّیّت خندهداری در این هست.
استاد، میفرمایند:
"گر راهزن تو باشی، صد کاروان توان زد"
جسارتاً، مزخرف است. بعد از آن "راهی که از ما زدی" دیگر کاروانی جراتِ کاروانشدن ندارد.
چقدر میشود حرف زد؟
چرا بشر سکوت نمیکند؟
خواب عالم عجیبی است؛
عالمی که شکستها در آن مطلقاً معنایی ندارند.
هر ناکامی، در بدترین حالت، با بیدارشدن حل میشود.