یادداشت
یادم باشد درمورد پیری هم چیزی بنویسم.
- ۱ نظر
- ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۶:۰۸
مشفقانه عرض میکنم
در نوشتههای بنده چیزی پیدا نمیکنید
گویا خیلی هم تکلّف هست در نوشتههایم، در صدد آنم که کمترش کنم.
اکثر حرفهای خودم را در تک پیوندی که قرار دادم، با نثری روانتر و دوستانهتر و شیرینتر میتوانید بخوانید؛ اعتراف میکنم گاهی حتی تقلّب هم میکنم. بخوانید، خوب است.
پ.ن: باور کنید آن وبلاگ مال من نیست، اینطور که از اسمشان برمیآید ایشان کاتبهای هستن زیباروی و متشخص، دانشجو و جوان؛ من؟ روی سیاهی دارم، سواد شکستهای و کارم؟ ولگردی.
خاطره؟
مانند لنگر است،
خاطرات خوش لنگرهای سنگینتری اند
خاطرات بد، مانند لنگری اند که به هنگام حملهی دزداندریایی بازی درمیآورد و جمع نمیشود
آدم را از شنا در دریای زندگی بازمیدارند
گاهاً این بازدارندگی خوب است
گاهی هم، همانطور که قبلتر عرض کردم، میتواند کار دست آدم بدهد
بهتر آن است که استفاده از لنگر را یادبگیریم (مثلاً به عنوان یک نکتهی آموزشی میتوانم به شما بگویم کشتی در زمان طوفان لنگر نمیاندازد؛ شما هم بهتر است در مواقع سخت و بحرانی زندگی از خاطرهبازی اجتناب کنید.)
یا؟ یا آن که اصلا از اول کشتی و کشتیبازی را بیخیال شد.
در سبک عراقی، هیچوقت عاشقی را ندیدهام که به معشوقش برسد
به دردسرش نمیارزد، در سبکهای دیگر عاشق شوید.
باید اعتراف کنم این جا را فقط بهخاطر یک نفر ساختم
فقط هم بهخاطر او این جا مینویسم
وگرنه وبلاگهای قبلی مگر چشان بود؟
البته او؟ شاید اصلاً این جا را ندیدهباشد.
حتی با این که پست قبل را نوشتم؛
باز هم معتقدم هرکتاب، چه خوب چه بد و چه فاخر و چه زرد، جزئی از وجود آدمی میشود، نمیشود جدایش کرد یا منکرش شد؛ اگر خواندی، آن دیگر بخشی از جان، هستی، زندگی و وجود توست(حقیقتش از ترکیب این چند کلمه خیلی خوشم میآید، وگرنه دلیل دیگری برای اینهمه کلمهبازی ندارم)
روی همین حساب، معتقدم ارزشمندترین هدیهای که میتوان به کسی داد، کتابی است که خودت قبلا خواندهای، اینطوری بخشی از خودت را که میپسندی هدیه دادی. حداقل برای هدیهدهنده_که حقیر باشد_ ارزشمند است؛ شما؟ میتوانید جای زیرلیوانی استفاده کنید تا روی میزهای چوبی قیمتیتان جای تهلیوان نماند.
کتاب خواندن؟
مثل یادگرفتن مهارت جدید است
وارد رزومه میکنی، اما به درد نمیخورد!
وارد زندگیات میشود؛ اما آخرش باز هم همان کثافت سابقی