یک‌شنبه

سخت نگیرید، Comrades!

یک‌شنبه

سخت نگیرید، Comrades!

۲۴ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

یادداشت

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۸ ب.ظ

یادم باشد درمورد پیری هم چیزی بنویسم.

منبع

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۷ ق.ظ

مشفقانه عرض می‌کنم

در نوشته‌های بنده چیزی پیدا نمی‌کنید

گویا خیلی هم تکلّف هست در نوشته‌هایم، در صدد آنم که کمترش کنم.



اکثر حرف‌های خودم را در تک پیوندی که قرار دادم، با نثری روان‌تر و دوستانه‌تر و شیرین‌تر می‌توانید بخوانید؛ اعتراف می‌کنم گاهی حتی تقلّب هم می‌کنم. بخوانید، خوب است.



پ.ن: باور کنید آن وبلاگ مال من نیست، این‌طور که از اسمشان برمی‌آید ایشان کاتبه‌ای هستن زیباروی و متشخص، دانش‌جو و جوان؛ من؟ روی سیاهی دارم، سواد شکسته‌ای و کارم؟ ولگردی.

کشتی؟ این که بلم هم نیست!

جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۴ ق.ظ

خاطره؟


مانند لنگر است،

خاطرات خوش لنگرهای سنگین‌تری اند

خاطرات بد،‌ مانند لنگری اند که به هنگام حمله‌ی دزدان‌دریایی بازی درمی‌آورد و جمع نمی‌شود


آدم را از شنا در دریای زندگی بازمی‌دارند

گاهاً این بازدارندگی خوب است

گاهی هم، همان‌طور که قبل‌تر عرض کردم،‌ می‌تواند کار دست آدم بدهد


بهتر آن است که استفاده از لنگر را یادبگیریم (مثلاً به عنوان یک نکته‌ی آموزشی می‌توانم به شما بگویم کشتی در زمان طوفان لنگر نمی‌اندازد؛ شما هم بهتر است در مواقع سخت و بحرانی زندگی از خاطره‌بازی اجتناب کنید.)


یا؟ یا آن که اصلا از اول کشتی و کشتی‌بازی را بی‌خیال شد.





عشق عراقی

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۵۹ ب.ظ

در سبک عراقی، هیچ‌وقت عاشقی را ندیده‌ام که به معشوقش برسد


به دردسرش نمی‌ارزد، در سبک‌های دیگر عاشق شوید.

بیهودگی

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۵ ق.ظ

باید اعتراف کنم این جا را فقط به‌خاطر یک نفر ساختم

فقط هم به‌خاطر او این جا می‌نویسم

وگرنه وبلاگ‌های قبلی مگر چشان بود؟


البته او؟ شاید اصلاً این جا را ندیده‌باشد.

تناول از قشری محترم

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۲ ق.ظ
خیلی‌ها درمورد ترین‌‌ ها می‌گویند
حتّی درمورد همین چیزی که من می‌خواهم بگویم هم قبلاً گفته‌اند!
امّا باز هم من دست‌بردار نیستم، بگذارید حرفم را بزنم



گنگ‌ترین،‌ گیج‌کننده‌ترین و بعضاً ناامیدکننده‌ترین سوالات،‌ سوالاتی‌اند که درمورد زمان‌اند، همان تا کِی؟ها

مثال؟ تا کِی باید درد فراق کشید؟

می‌بینید؟‌ شما درد خواهید کشید، تا کِی؟ تا زمانِ جوابِ همین سوال! بعد از آن خوشی می‌رسد! تمام می‌شود! راحت می‌شوید!
ولی جواب سوال؟ معلوم نیست!

تا مدّتی نامعلوم در رنج خواهیدبود.

---------------------------------------------------------------------------------------

آن‌چه نوشتم و آن‌چه خواندید را می‌شد در یک خط یا کمی بیشتر خلاصه کرد،‌ مابقی مزخرفات و اضافات بود
توضیحات اضافی،‌ تکرارهای بیهوده،‌ بعضاً حشو، تاکیدهای بی‌هدف... همهِ‌ی اینها را به کار می‌گیرند تا نوشته را حجم دهند،‌ گنده کنند،‌ ترسناک کنند،‌ ثقیل جلوه‌دهند (مثل کاری که همین الان کردم)
اسمش را نمی‌دانم، اما در قاموس خودم به آن زیاده‌گویی می‌گویم. شاید کسی که از همین ها نان می‌خورد آن را تکنیک بنامد.

از شلاگنبرگ تا رولتنبورگ

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۰ ب.ظ
در قمارباز، می‌نویسد که
(در رولتنبورگ)حاضر بودم نیمی از عمرم را بدهم تا بتوانم او را خفه کنم. اگر ممکن بود یک دشنه را آهسته در سینه‌ی او فروکرد من با لذّت و خشنودی این کار را می‌کردم. و با وجود این به شرافتم قسم می‌خورم که اگر در قلّه‌ی شلاگنبرگ به من راستی گفته‌بود "خودتان را پرت کنید"، فوراً خودم را باز هم با خشنودی و لذّت پرت کرده‌بودم.


دیدید؟ همین‌قدر ساده!
امروزی را جان برایش می‌دهی؛ فردا می‌خواهی سر به تنش نباشد.
انقدر که احساساتتان راحت عوض می‌شود؛ تابه‌حال به این فکر کرده‌اید که شاید لازم نباشد آن‌قدرها هم آن‌ها را جدی بگیرید؟ سخت نکنید مسائل را و بگذارید تا زندگی کارش، یعنی گذشتن و جاری‌بودن، را بکند. اگر کمی مهلت بدهید، باور کنید که حل می‌شود!



من خودم چندباری از قلّه پایین پریدم و چند وقت بعد معشوقه‌ام را کشته‌ام! باور کنید راست می‌گویم!

گُندگی

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۵ ق.ظ

حتی با این که پست قبل را نوشتم؛

باز هم معتقدم هرکتاب، چه خوب چه بد و چه فاخر و چه زرد، جزئی از وجود آدمی می‌شود، نمی‌شود جدایش کرد یا منکرش شد؛ اگر خواندی، آن دیگر بخشی از جان، هستی، زندگی و وجود توست(حقیقتش از ترکیب این چند کلمه خیلی خوشم می‌آید، وگرنه دلیل دیگری برای این‌همه کلمه‌بازی ندارم)


روی همین حساب، معتقدم ارزشمندترین هدیه‌ای که می‌توان به کسی داد، کتابی است که خودت قبلا خوانده‌ای، اینطوری بخشی از خودت را که می‌پسندی هدیه دادی. حداقل برای هدیه‌دهنده_که حقیر باشد_ ارزشمند است؛ شما؟ می‌توانید جای زیرلیوانی استفاده کنید تا روی میزهای چوبی قیمتی‌تان جای ته‌لیوان نماند.

کار و زندگی

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۸ ق.ظ

کتاب خواندن؟

مثل یادگرفتن مهارت جدید است

وارد رزومه می‌کنی، اما به درد نمی‌خورد!

وارد زندگی‌ات می‌شود؛ اما آخرش باز هم همان کثافت سابقی

کارِ دیگر

سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ب.ظ
لاطائلات؟ اباطیل؟ مهملات؟ به قول آل‌احمد غزغبلات؟ مزخرفات؟ ترهات؟ بسابس؟ بیهوده‌ها؟ صحاصح؟

چه می‌نامید این حرف‌هارا؟
واضح است، این نوشته‌ها را یک‌روزه ننوشته‌ام! مثلا سر ناهار تصمیم‌بگیرم یک پست درباره‌ی هرچه بنویسم؛ اکثرا در پیش‌نویس‌های وبلاگ‌های قبلی‌ام ذخیره بوده‌اند.
فی‌الحال!
بسیار علاقمندم که نظرتان را بدانم! اگر کسی هست که این‌را می‌خواند!


یکم: کسی گفت [بی‌ادبی] نخور؛ تا اینجا معلوم شده تا به حال جای نوشتن درحال تناول بوده‌ام.
باز هم بگویید! سیستم اطلاع‌رسانی جالبی دارد اینجا، ذوق عجیبی به آدم دست می‌دهد.